با تشکر از نظرات شما دوستان عزیز
تقدیم به همه عشاق عالم
بنام خدایی یاس
هنگامی که اندوه من به دنیا امد
هنگامی که اندوه من به دنیا امد از او پرستاری کردم و
با مهر و ملاطفت نگاهش
داشتم
با عرض تشکر از نظرات شما عزیزان
اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و
زیبا شد و سر
حس خوب با تو بودن
دیگه با من آشنا نیست
شعر خوبه از تو گفتن
دیگه سوغاتی من نیست
من همونم که یه روزی
واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات
همه زندگیمو باختم
تو رودخونه ی قلبت
قایق من رفتنی بود
من از اول می دونستم
قایقت شکستنی بود

شار از
چه زیبا ! گفتم دوستت دارم ! چه صادقانه پذیرفتی ! چه
فریبنده ! آغوشم برایت باز شد ! چه ابلهانه ! با تو
خوش بودم ! چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه
زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی ! چه
ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه ! واژه
غریبه خداحافظی به من آمد ! چه بیرحمانه ! من سوختم !
شادی های شگرف
من و اندوهم به یکدیگر مهر می ورزیم و جهان گرداگردمان را
هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دل مهربانی داشت
و دل من از اندوه مهربان شده بود هرگاه من واندوهم با هم سخن
می گفتیم روزهامان پرواز می کردند و شب هامان آکنده از رویا بودند
زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شده بود

هرگاه من و اندوهم با هم آواز می خواندیم
همسایگان ما کنار پنجره هاشان می نشستند و گوش می دادند
زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و اهنگ هامان پر از یادهای
شگفت هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان مارا با
چشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با
هم نجوامی کردند بودند کسانی که از دیدن ما غبطه می خوردند
زیرا که اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرافراز بودم
ولی اندوه من مرد چنان که همه چیزهایی زنده می میرند و
من تنها مانده ام که باخود سخن بگویم و با خود بیندیشم
اکنون هرگاه سخن می گویم
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد ....
سخنانم به گوشم سنگین می آیند
هرگاه آواز می خوانم همسایگانم
برای شنیدن نمی آیند .
هرگاه هم در کوچه راه می روم کسی به من نگاه نمی کند.
فقط در خواب صداهایی می شنوم که با دلسوزی می گویندببینید
این خفته همان کسی ست که اندوهش مرده است
هنگامی که اندوه من به دنیا امد از او پرستاری کردم و
با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم
اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و
زیبا شد و سرشار از شادی های شگرف
من و اندوهم به یکدیگر
مهر می ورزیم و جهان گرداگردمان را
هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دل مهربانی داشت
و دل من از اندوه مهربان شده بود هرگاه من واندوهم با هم سخن
می گفتیم روزهامان پرواز می کردند و شب هامان آکنده از رویا بودند
زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شده بود
هرگاه من و اندوهم با هم آواز می خواندیم
همسایگان ما کنار
پنجره هاشان می نشستند و گوش می دادند
زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و اهنگ هامان پر از یادهای
شگفت هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان مارا با
چشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با
هم نجوامی کردند بودند کسانی که از دیدن ما غبطه می خوردند
زیرا که اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرافراز بودم
ولی اندوه من مرد چنان که همه چیزهایی زنده می میرند و
من تنها مانده ام که باخود س
خن بگویم و با خود بیندیشم
اکنون هرگاه سخن می گویم سخنانم به گوشم سنگین می آیند
هرگاه آواز می خوانم همسایگانم
برای شنیدن نمی آیند .
هرگاه هم در کوچه راه می روم کسی به من نگاه نمی کند.
فقط در خواب صداهایی می شنوم که با دلسوزی می گویندببینید
این خفته همان کسی ست که اندوهش مرده است

من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارمبه تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرددل گریان، لب خندان دارمبه تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم


به
شهر عشق نمیرم بی تو هرگز ، نشم عاشق نمیرم بی تو هرگز غروب بی کسی ها
مونسم شد ، ببین بی تو چه پیرم ، بی تو هرگز نیای روزی که رو لب باشه آهی
نه عشق باشه ، نه از من یک نگاهی نیای روزی ببینی از غم تو ، نمونده بر
سرم موی سیاهی میدونم که تو عاشق پرستی ، به رو من چرا درها رو بستی
نمیگیری سراغی از دل من ، چرا کوه امیدمو شکستی نه یک لبخند ، نه حرفی
تازه دارم ، تو رفتی جز خدا ، چیزی ندارم نیاد روزی ببینم بیقرارم ، به
آهی پر ز غم عزم دیارم
گویند لحظه ایست روییدن عشق آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد |